سلام .من دنیا هستم.خیلی خوشحال میشم به من مشاوره بدید و منو به آرامش برسونید.
من یه دختر 7ساله دارم .عاشق شوهر و بچه و زندگیم بودم.اما سه سال پیش یکروز چت ************ی همسرم رو با کسی در یاهو دیدم .شوک بدی بهم وارد شد و داغون شدم وقتی اون چت رو خوندم.از اون چت مشخص بود که رابطه داشتن چون خاطره ای از قبل را با هم مرور کردند.وقتی موضوع رو با همسرم در میان گذاشتم اول حاشا کرد اما بعد که اصرار منو دید شروع کرد به دروغ گفتن ..دروغهایی که کاملا مشخص بود برای خلاصی خودش داره ميگه .چون بعدش کارهایی کرد که همه چی و حتی اون شخص رو محو کنه و اثری ازش نزاره که من چیزی برای اثبات خیانتش نداشته باشم....من با اون حاله داغونم و افسردگی شدیدی که گرفتم و گریه های هر روزه ام فقط بخاطر دخترم بهش فرصت دوباره دادم.... اما همچنان بخاطر ضربه روحی بزرگی که خوردم خیلی افسرده بودم و بخاطر از دست دادن اعتمادی که به شوهرم داشتم و بخاطر از دست دادن زندگیمون و احتراممون گریه میکردم و حال خرابی داشتم ..
بماند که چه چیزهایی پیش اومد و ناراحتی قلبی که گرفتم و اون همه ی حال و روز داغون منو میدید و فقط قول داد دیگه هیچوقت بهم خیانت نکنه و منو ناراحت نکنه ..اما حدودا یکسال پیش بخاطر مخفی کردن موبایلش و عوض کردن رمز گوشیش و اینکه هیچوقت گوشیشو نمیزاشت دست بزنم بهش شک کردم و خواستم ایندفعه بی گدار به آب نزنم و آخرش مچشو گرفتم و باز همه ی اون گریه ها و ناراحتیام تکرار شد..حتی میخواستم از فشار روحی خودمو بکشم و باز قول داد که دیگه تکرار نکنه .اما نمیدونم واقعا چرا وقتی اون حاله خرابه منو میدید چرا تمومش نمیکرد و قول الکی میداد و باز با اون دختره که یه روزی شاگردش بود ادامه میداد.
به من قول داده بود اما یک روز من پوشه ای از عکسهای ************ی اون دختر رو در کامپیوتر پیدا کردم که از تاریخهای ارسال عکس مشخص بود که بعد از قول دادنش که دیگه تکرار نمیکنه و میچسبه به زندگیش باز هم با اون دختر ادامه داده و عکسهای ************ی هم داده و هم از اون گرفته ..میتونم بگم من بعد از دیدن اون عکسها کاملا نابود شدم .شکستم ..خورد شدم .تو روخدا کمکم کنید و منو راهنمایی کنید که چه باید بکنم .الان از موقعی که فهمیدم یکماه و نیم گذشته ولی بخاطر دخترم هیچ اقدامی نکردم و حتی دردم رو به کسی نگفتم و فقط ریختم توو دلم و ذره ذره داره آبم میکنه این مشکل.
بعد از پیدا کردن عکسها فهمیدم که اون اتفاق سه سال پیش هم همین دختر بود و سه ساله همسرم منو بازیچه ی زندگیش کرده و نابود شدن منو میدیده ولی باز به ارتباطش با اون دختر ادامه میداده ..من میتونم بگم که کاملا بی اعتماد شدم به همسرم و حتی ازش بدم اومده و هیچ حسی بهش ندارم.فقط به عنوان یه همخونه دارم زندگی میکنم باهاش و باید بگم که بازهم گریه و ناراحتی ولم نمیکنه و هر روز ناراحتی میکنم که زندگیمو از دست دادم ..همسرم بهم میگه پشیمونه و ازم فرصت میخواد تا زندگیمون رو بسازه اعتماد رفته رو برگردونه ..اما من کاملا مایوس شدم ازش و ناامیدم بهش.اصلا ذره ای حرفهاشو قبول ندارم و نمیتونم دوباره اعتماد کنم چون میترسم دوباره بشکنه دلم و از اینی که هستم داغونو داغونتر بشم
..ازتون خواهش میکنم راهنمایی کنید منو که چکار کنم ? واقعا سردرگم و افسرده ام ..
ممنونم از شما که برای خوندن داستان زندگی و در واقع مشکل زندگی من وقت گذاشتید